۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

funyلطیفه

به غضنفر میگن عجب مملکت خر تو خری داریم میگه آره بابا من 3 بار رفتم سربازی هیچکی نفهمید!



غضنفر آهنگ خالی گوش می کرده میزنه زیر گریه میگن چرا گریه می کنی؟ با بغض میگه آخه خوانندش لاله!


میخه میفته تو آب زنگ می زنه در میره!


غضنفر با ماشینش تو برفا گیر می کنه زنجیر نداشته سینه می زنه!


غضنفر میخواسته زیردریایی آمریکاییا تو خلیج فارس رو غرق کنه، در میزنه فرار میکنه!


غضنفر زمین میخوره، برای اینکه تابلو نشه تا خونه سینه خیز میره!


غضنفر از ساختمون ده طبقه میفته پایین، همه جمع میشن دورش، ازش میپرسن: آقا چی شده؟ میگه: والله منم تازه رسیدم!


به غضنفر می گن چرا قرصات رو سر وقت نمی خوری ؟


میگه : می خوام میکروبا رو غافل گیر کنم.


----------------------------------------------------


مردی که در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید : آقا داماد چه کاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت : من ویندوز نصب می کنم!!!

غضنفر رو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر ، توی آسمان از سمت چپی اش می پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف می گه : نه. از سمت راستی اش می پرسه شما گرمتونه ؟ اون یکی هم می گه نه. بعد غضنفر بلند می گه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. اون پنکه سقفی رو خاموشش کن (پره های هلی کوپتر!)

یه بار یه دیوونه دنبال رئیس بیمارستان می اندازه . خلاصه رئیس بیمارستان رو تو یه بن بست گیر میاره. رئیس بیمارستان با ترس می گه از جون من چی می خوای ؟ دیوونه هه می ره با دست بهش می زنه می گه حالا تو گرگی!
..........................................................................
جملات کوچک به سبک انسانهای بزرگ!


غروب از قایم‏باشک شب و روز خسته شد.



برای اینکه آدم خوش‏بینی شود، بینی‏اش را عمل کرد.


نگاهش آن‏قدر یخ بود که وقتی نگاهم کرد، از شدت سرما لرزیدم.


در روز بارانی چتر الگوی فداکاری است.


ضبط از صدای بلند نوار سردرد گرفت.


عکس توقف زمان است.


آسمان به زمین آمد دید خبری نیست.


آلبالو گران بود، چشمانش انگور می‏چید.


هر لقمه‏ای را که فرو میدهم، معده‏ام فریاد می‏زند: خوش آمدی!


وقتی می‏خواهم حرف پنهانی بزنم، گوش‏هایم را می‏گیرم.


برای اینکه حرفهای بزرگی بزنم، دهانم را زیر میکروسکوپ میگذارم.


لطیفه های از آب گذشته!!!


در اتوبوس


اتوبوس طبق معمول خیلی شلوغ بود. مسافری عصبانی به آقای چاقی که پهلویش ایستاده بود، گفت آقا! ممکن است هل ندهید!


مرد چاق با اوقات تلخی گفت: هل نمی دهم، دارم نفس می کشم.
در استخر


فیلی در استخری شنا می کرد. مورچه ای سر رسید


و گفت: بیا بیرون کارت دارم.


فیل از استخر بیرون آمد. مورچه نگاهی به فیل انداخت و گفت: برو توی آب. فقط می خواستم ببینم اشتباهی مایوی من را نپوشیده باشی.
چشم نخوردن


جلال: سعید، چرا معلم شما این قدر به تخته سیاه می زند؟


سعید: خوب معلوم است! برای این که ما دانش آموزان چشم نخوریم!
عینک دودی
روزی مردی با عینک دودی کنار دریا می رود و می گوید: چقدر نوشابه سیاه!





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

قبلیلثیلثقلقثلقلفلل